موضوع: اخبار.. اهرام ..جمهورية ... بس بالفارسى !!!! الجمعة مارس 27, 2009 5:53 am
انا النهاردة حابة نعمل فكرة مختلفة يعنى حاجة ننمى بيها اللغة بتاعتنا وفى نفس الوقت نستفيد من دكتر عبير معانا وهى اكيد هتقبل بمساعدتنا وممكن كمان نعتبرها لعبة بس مفيدة اللعبة عبارة عن اننا هنكتب اى خبر فى اى حاجة خبر صغير وبسيط ونحاول نترجمه باللغة الفارسية ولو فى خطأ فى الترجمة دكتر عبير تصححه لنا وبكده نبقى بنلعب ونستفيد وحابة اعرف رايكم فى الفكرة
عبير
عدد الرسائل : 401 السٌّمعَة : 0 نقاط : 557 تاريخ التسجيل : 04/03/2009
موضوع: رد: اخبار.. اهرام ..جمهورية ... بس بالفارسى !!!! الجمعة مارس 27, 2009 6:03 am
سلام توتا جان فكرتك دي جميلة اوي بس فيه مشكلة معظم اللى معانا سنة أولة و مش هيقدره يترجمو للفارسي فأيه رأيكم لو عملنا العكس يعني تحاولو تنزلوا متن لاغاني او نكت او حكايات صغيرة بالفارسي و ترجموها للعربي او علي الاقل تقولو انتو فهمتم ايه و انا هكون معاكم اصلحلكم ايه رايكم
malak Admin
الابراج : الأبراج الصينية : عدد الرسائل : 1033 العمر : 33 العمل/الترفيه : الموسيقى والتمثيل السٌّمعَة : -1 نقاط : 1297 تاريخ التسجيل : 26/02/2009
موضوع: رد: اخبار.. اهرام ..جمهورية ... بس بالفارسى !!!! الجمعة مارس 27, 2009 6:23 am
هى فكرة كويسه جدا بس الاسهل بالنسبه لنا اننا نترجم من الفارسى الى العربى شكرا يا ايه على فكرتك الجميلة
???? زائر
موضوع: رد: اخبار.. اهرام ..جمهورية ... بس بالفارسى !!!! الجمعة مارس 27, 2009 6:30 am
فكرة جميلة يا دكتور وانا ان شاء الله هدور على قصص قصيرة وهنزلها ونترجمها سوا ميرسي كتير لمرورك دكتر عبير
???? زائر
موضوع: قدرت عجیب یک کودک الجمعة مارس 27, 2009 6:44 am
دى اول قصة قصيرة جبتها واتمنى انها تعجبكم
کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند. عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ " کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم." عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش." دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد. نویسنده: ناپلئون هیل
زينب
الابراج : الأبراج الصينية : عدد الرسائل : 1008 العمر : 33 العمل/الترفيه : طالبة السٌّمعَة : 0 نقاط : 1546 تاريخ التسجيل : 28/03/2009
موضوع: رد: اخبار.. اهرام ..جمهورية ... بس بالفارسى !!!! الجمعة أبريل 24, 2009 10:27 am